محمدعلی صادقی کیا
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب نظریه های جهانی شدن و دین، مطالعه ای انتقادی
محمدعلی صادقی کیا[1]
در فصل یکم نظریات مختلف در باب جهانی شدن را بیان می کند و اذعان می دارد که از هیچکدام از این نظریه ها قصد استفاده ندارد بعلاوه یادآور می شود که جهانی شدن از طرف غرب برای شکستن ساختار های دیگر کشور ها جهت غربی کردن آنها مطرح شده است. در این فصل نظریه هایی همچون نظریه تقسیم کار، شیوه های تولید و مانند آن را کنار می گذارد.
اولین مرحله ی جهانی شدن همزمان با شکل گیری موسسات آینده پژوهی همراه بوده است. در واقع هنگامی که بوی مرگ جوامع غربی به مشام می رسید و نیازهایی از مرحله ی تجدد به جای مانده بود که توانایی حل آن نبود این نظریه مطرح شد. در این مرحله ی غفلتی نسبت به دین دیده می شود. این نظریه ها بیان می کنند که دیگر نباید به دین برگشت و نباید دین جای عقل و علم را در جامعه بگیرد. اما افرادی همچون تافلر هستند که رویکرد مثبتی به دین دارند.
سپس بیان می شود که در مرحله تجدد مسائلی بوجود آمد که دیگر درچارچوب تجدد نمی توانست حل شود بلکه باید دوره ی جدیدی بوجود می آمد. در این حین به دین توجه می شود و گفته می شود که برای گذر از این مرحله باید به دین توجه شود. علت اینکه به دین توجه می شد این بود که آن را ذیل فرهنگ می دانستند و البته در این زمان فرهنگ هم از دید جامعه شناسان مغفول بود چون جهانی شدن را مربوط به حوزه ی روابط سیاسی و اقتصادی می دانستند نه مسائل فرهنگی. پس از اینکه به فرهنگ یا دین توجه شد باید فرهنگ معیار تازه ای برای ورود به جهانی شدن ارائه می کرد. رویکرد نظریه های جهانی شدن به دین به دو بخش چپ تجدد و راست تجدد تقسیم می شود. نظریه های چپ از میل به تجدد و پیدایش بازاری جهانی برای اقتصاد سرمایه داری سخن می گفتند. این ها از جمله مارکس بیان می کنند که هنگامی که کشور های برای کمک های اقتصادی سهیم می شوند تحول هیچ حوزه ای را مصون نمی دارد و حتی تولیدات فکری هم در عرصه جهانی شدن وارد می شود. در نظریه والراشتاین جهانی شدن به معنای الحاق مناطق مختلف جهان به یکدیگر جهت رفع نیازهایشان می باشد. دراین فصل نظرات دیگر دانشمندان نسبت به جهانی شدن بیان شده است.
هم چنین در این کتاب بحث خاص شدن عام و عام شدن خاص مطرح می شود که منظور از عام شدن خاص جهانی شدن ملت یا دولت ها...است که برای رفع نیازهای جهانی با یکدیگر مرتبط شده اند و خاص شدن عام به معنای این است که دولت ها با توجه به دین و مذهبشان هنگام بازتعریف دوباره هویتی مستقل پیدا می کنند البته بعد از زمانی که جهانی شده باشند.
همانطور که در کتاب بیان شده است جهانی شدن فرآیندی نیست که فرهنگ واحدی داشته باشد بلکه بکار انداختن فرهنگ های اجتماعی را به همراه دارد.
با توجه به مطالعه ای که از کتاب داشتم برداشتی که از مطالعه اخیر کردم این بود که زمانی غرب برای به سیطره در آوردن ملت های دیگر آنها را از لحاظ اقتصادی به خود وابسته می کرد اما امروزه مشکلات و مسائلی بوجود آمده که این ملت های تحت استعمار فرمانبری دیروز را ندارند و یا خطری با تمدن غرب محسوب می شود. به عقیده ی بنده تحلیلی که آنها از وضعیت موجود داشته اند این بوده است که اگر بخواهند بار دیگر به سلطه ی جهانی برسند ناچارند که بار دیگر و به نحو غیر ملت ها را پیرو خود کنند. تنها راهی که می تواند ملت ها را بدون چون و چرا پیرو آنها کند این است که فرهنگ و مذهب دیگران مطابق میل آنها باشد. لذا به این منظور بحث جهانی شدن که به گونه ای مغالطه در آن بکار رفته است مطرح شده که با ایجاد تصور مثبت در اذهان ملت ها از اهداف پلید خود کامجویی کند. در واقع با جهانی شدن به منظور آنها ملت ها هویت خود را برای جهانی شدن ابتدا از دست خواهند داد و دین در این مرحله جایگاهی ندارد سپس هنگام برگشت به هویت قبلی که از آن به عنوان خاص شدن عام یاد می شود پای دین به میان کشیده می شود که در واقع در این مرحله دین ابزار دست غربی ها خواهد بود چون با غرب زده کردن اقوام و انتقال فرهنگ غربی به آنها در نحوه ی برداشت آنها از دین دخل و تصرف خواهند کرد. این آن چیزی است که هدف مطرح کردن بحث های جهانی شدن می باشد.